امروز براتون اس ام اس های دلتنگی دی ۹۱ رو گذاشتم که استفاده کنید.
باورم شد پاک بودن ذلت است … عاشقی سوزاندن حیثیت است … باورم شد دوستی ها لحظه ایست … بی وفایی قسمتی از زندگیست … عاشقی چیزی برای هدیه نیست … طرح دریا و غروب و گریه نیست … عاشقی یک کلبه ویرانه نیست … صحبت از شمع و گل و پروانه نیست
::
::
وقتی عشق را از دست دادی دیگه سعی نکن بدستش بیاری، درست مثل چینی شکسته میمونه که حتی اگه بندش هم بزنی ، دیگه به زیبایی گذشته نیست
::
::
شادیهایم هدیه به تو ، اندک بودنش را خرده مگیر ، این تمام سهمم از روزگار است
::
::
دل تو اولین روز بهار ، دل من آخرین جمعه سال ، و چه دورند و چه نزدیک به هم ….
::
::
در خاطری که تویی دیگران فراموشند . کاش امتداد لحظه ها تکرار با تو بودن بود!
::
::
ما بخار شیشه ایم ، نازمون کنی اشکمون در میاد ، چه برسه فراموشمون کنی
::
::
یکی بود یکی نبود … دل من تنگ تو بود … اس ام اس بهونه بود … قصد من یاد تو بود
::
::
از بچگی به من آموختند همه را دوست بدار ، حال که بزرگ شده ام و کسی را دوست دارم میگویند فراموشش کن! (دکتر شریعتی)
::
::
این روزها برای تنها شدن کافیست صادق باشی ….
::
::
میدونی چرا خدا بین انگشتان فاصله گذاشته ؟ برای اینکه فاصله ها رو با دستهای کسی که دوستش داری پر کنی
::
::
یواشکی یه سلام ، یواشکی یه پیام … یواشکی چند کلام ، دوست دارم با مرام !
::
::
قاصدک شعر مرا از بر کن ، برو آن گوشه باغ ، سمت آن نرگس مست ، و بخوان در گوشش ، و بگو باور کن، یک نفر یاد تو را ، لحظه ای از یاد نخواهد برد
::
::
حضورت در قلبم مثل نفس کشیدن است ، آرام ، بیصدا ، اما همیشگی !!
::
::
گر بدانم پشت پلکم خانه توست … بخوابم تا قیامت ، چون دلم دیوانه توست
::
::
میگن شبای مستی آدم محاله دروغ بگه ، به شبهای مستیم قسم “دوستت دارم”
::
::
برای نبودنت گلایه نمیکنم ، چون تا نبودنت نباشه لذت بودنت احساس نمیشه
::
::
عابری در گذر از کوچه نزدیک دلم میپرسد ؛ این چه عطریست که از کوچه بن بست دلت میگذرد ؟ و من تازه میفهمم خاطرات تو چقدر خوشبویند ….
::
::
گفتمش بی تو دلم میگیرد … گفت با خاطره ها خلوت کن … گفتمش خنده به لب میمیرد … گفت با خون جگر عادت کن … گفتمش با که دلم خوش باشد؟ … گفت غم را به دلت دعوت کن … گفتمش راز دلم را چه کنم … گفت با سنگ دلم صحبت کن !
::
::
هزار بار هم از این شانه به آن شانه بغلتی این شب صبح نمیشود وقتی دلت گرفته باشد
::
::
قصه از اونجا شروع شد ….. خیلی عصبانی بود گفت: اگه دوستم داری بهم ثابت کن، گفتم چه جوری؟ تیغ برداشت و گفت رگتو بزن! گفتم مرگ و زندگی دست خداست. گفت پس معلوم شد دوستم نداری! تیغ برداشتم و رگم و زدم ، وقتی داشتم تو آغوش گرمش جون میدادم آروم زیر لب گفت: اگه دوستم داشتی تنهام نمیزاشتی !
::
::
در این سرای بی کسی ، کسی به در نمیزند … به دشت پر ملال ما پرنده پر نمیزند
::
::
ملک پرسید : میخورید یا می برید؟ و من پاسخ دادم : میخورم ! چه میدانستم لذتها را می برند و حسرت ها را میخورند …
::
::
یه روز خودم ودلم عاشق یکی و دلش شدیم ، ولی اون خودم و دلم را از دلش روند ، یه روز با یه دسته گل اومد دیدنم ، گریه کرد و گفت: دلش برام تنگ شده، ولی من فقط نگاش میکردم ، چون با اشکاش داشت سنگ قبرم و خیس میکرد !
::
::
خاکستر گفت: آتش را میبخشم ، اما تبر را هرگز
منبع : فارسی دات نت